امیرمحمود جون بابا

عادت گريه و توپ سفيد

امروز تو خونه عزيز جون بعد ازظهر بعد از کلي بازي کردن امير محمود خوابش گرفته بود و اومد تو بغل من خوابيد تا شب خوابيده بود حدوداي ساعت 10 شب بيدار شد و شروع کرد به گريه کردن و بهونه گرفتن صداي گريه اش حوصله همه رو سر برده بود عزيز جون امير جون رو از تو بغل من گرفت کفت بريم بازي مثل اينکه خوشش اومده بود ولي بازم گريه مي کرد (البته اين اخلاق گريه کردن بعد از بيدار شدن عادت کودکيشه که من خيلي دوست داشتم بغلش مي کردم و حسابي باهاش بازي مي کردم و لذت مي بردم تا آروم مي شد که حالا خيلي کمتر شده)تا عزيز جون بچه رو ببره بيرون شروع کرد به سراغ منو گرفتن عزيز جون بچه رو اورد پيش من تا بغلش کردم گريه کرد که غزيز رو مي خوام عزيز امير محمود رو گرفت...
1 دی 1393